ریشه و اصالت تربیت در فرزندان
موسسه تحول,زندگی,امید
مرکز اقامتی سم زدایی میان مدت مصرف کنندگان مواد مخدر و محرک
درباره وبلاگ


موسسه تحول,زندگی,امید با تمام وجود و در نهایت افتخار آمادگی دارد در زمینه مشاوره و بستری و درمان عزیزان در عذاب شما خدمتی صادقانه ارائه دهد.. تلفن جهت مشاوره: ــــ09127339160 ابراهیم ابراهیمی

پيوندها
کرونا - سالنامه سلامت
عـکس و مطالب توپ
کمک به نیازمندان ایران زمین
Shad90
خودروهاي رويايي
صد در صد داغ
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان موسسه تولدی نو و آدرس tavalodinow.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 88
بازدید دیروز : 32
بازدید هفته : 120
بازدید ماه : 281
بازدید کل : 80572
تعداد مطالب : 88
تعداد نظرات : 7
تعداد آنلاین : 1



نويسندگان
مرتضی عربي

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
سه شنبه 10 آبان 1390برچسب:, :: 16:10 :: نويسنده : مرتضی عربي

عالي قبول شوم و شادي را براي خودم و خانواده ام به ارمغان

 بياورم و موجب افتخار آنان شوم.
ولي وقتي وارد تهران اين شهر هزار فرهنگ و انديشه شدم متوجه شدم در محيط دانشگاه و اطرافم
با اين كه من از نظر علمي در سطح بسيار خوبي بودم ولي هيچ كس به من توجه نمي كرد و من
را به حساب نمي آورد !
ولي در عوض آنهايي كه هر چه از عفاف و حجاب و حيا دور تر بودند بيشتر مورد توجه بودند!
آنهايي كه خنده هاي بي مورد داشتند و بيشتر سرو زبان داشتند و موجب نشاط و هيجان بودند بيشتر
مقبول و كانون توجه ديگران بودند!
هر چه آرايش ها و نوع پوشش اين دختران امروزي تر بود بيشتر جذاب مي شدند.
البته اين دختران نه تنها مورد توجه دانشجويان بلكه مورد توجه اساتيد هم بودند !!
و براي من جاي تعجب بود كه چطور در شهر و خانواده و اطراف من معيار هاي كانون توجه بودن
و برتري، چيز هاي ديگري است ولي در تهران معيارها فرق مي كند.
و كم كم دچار نوعي سرخوردگي شده بودم و چون تربيتم ريشه نداشت و معيارهايي را كه با آن بزرگ
 شده  بودم كوركورانه پذيرفته بودم لذا همه آن معيار ها برايم كمرنگ و كمرنگ تر مي شد و دچار
 بحران و سرگشتگي شده بودم و نمي توانستم خودم را قانع كنم و راهم را انتخاب كنم.
و براي آن كه بفهمم آن دختراني كه اين قدر مورد توجه قرار مي گيرند چه فرقي با من دارند لذا به
 سختي با يكي از آنها ارتباط برقرار كردم و در اين ارتباط و دوستي او با ادبيات خودش به من
آموخت كه:
دست از امل بازي بردار! كمي به خودت و سر و وضع و لباست برس! امروزي و مطابق مد پيش برو!
مگر چه چيز تو از بقيه كمتر است ! تو كه از لحاظ درسي از همه برتري پس بايد براي آن كه در
 آينده يك مهندس موفق باشي و در كار و اجتماع جايگاه ويژه پيدا كني  خودت را تغيير دهي بايد
بزرگ شوي و بفهمي كه تودر آينده متعلق به آن شهر كوچك زادگاهت نيستي بلكه متعلق به
شهرهايي مثل تهران هستي و بايد براي اين اجتماع خودت را آماده كني!
البته اين گفته ها به مرور و كم كم به خورد من داده مي شد و من به دليل همان بي ريشگي همه اين
حرف ها را منطقي و درست مي پنداشتم و دوستم نيز به من وعده داد كه براي هر كمكي در راه تغيير
 من دريغ نخواهد كرد!!
و اين چنين شد كه تصميم گرفتم تغيير كنم تا يك دانشجوي موفق در علم و انديشه و كار و اجتماع شوم!!
و در اولين گام تغيير، دوستم من را به فروشگاهي برد و مانتو و شلواري را خريدم كه به جرئت
مي گويم واقعا" در ابتدا خجالت مي كشيدم بپوشم زيرا با نوع پوشش هميشگي من مغاير بود.
 ولي به گفته دوستم كم كم عادت كردم!
در گام بعدي راهم به سوي آرايشگاه باز شد ! كه البته تغيير و تحول من، هم موجب تعجب خودم شد هم
همكلاسي هايم. ولي دوستم گفت مطمئن باش كم كم عادي مي شود و البته درست هم مي گفت!
البته اين تغيير ظاهري من سبب شد كه مدت مديدي را به شهرمان نروم زيرا نمي خواستم خانواده ام
من را با آن تيپ ببينند راستش نمي دانستم چگونه بايد آنها را هم مثل خودم قانع كنم كه شرايط
اينطور ايجاب مي كند ولي اميد داشتم كه بعدا" راه حل مناسبي براي قانع كردن خانواده ام پيدا كنم.
البته در اين راستا كم كم چهره دختر شهرستاني مظلوم تغيير كرده و دلنشين شد و مورد توجه بعضي ها
 نيز قرار گرفت و برايم خوشايند بود و تصميم گرفتم با جديت در اين راه گام بردارم و از بقيه عقب
 نمانم زيرا از نظر درسي كه پيشرو بودم پس چرا بايد من كانون توجه نمي بودم؟
خانواده بي چاره ام فكر مي كردند من مشغول درس خواندن هستم و نمي توانم به شهرم بروم و سر بزنم
 لذا وقتي مادر بعد از سه ماه كه دلش براي من تنگ شده بود آمد تهران تا من را ببيند واقعا" شوكه
شده بود و باورش نمي شد كه من دخترش باشم زيرا سرو وضع و تيپ من برايش ناآشنا بود.
بعد از بهت و تعجب به من اخطار كرد كه اگر پدرت بفهمد مجبورت مي كند درست را ول كني لذا تا او
 نفهميده خودت را تغيير بده و من دلايل خودم را به او گفتم و مي خواستم او را قانع كنم ولي او فقط
من را از قدرت پدر مي ترساند! !( اين نيز يك نكته تربيتي غلط والدينم بود)
او هيچ دليل و استدلالي براي حرف ها و تربيتش در مورد من نداشت و من چون بزرگ شده بودم فكر
 مي كردم ديگر از قدرت پدر نمي ترسم!
لذا به او گفتم يا پدر را قانع كن و يا نگذار به تهران بيايد تا من سر فرصت خودم با او برخورد كنم!
بنا به سفارش دوستان جديدم براي اين كه از سلطه پدر نيز خارج شوم و ديگر ترسي باقي نماند كار پيدا
كردم كه ديگر نياز به حمايت مالي پدر نداشته باشم و او نتواند مجبورم كند تا درسم را رها سازم آنها
 گفتند اگر استقلال مالي پيدا كني پدرت ديگر نمي تواند به تو زور بگويد.
و من باور داشتم كه قدرت پدر در اموال اوست. و اين يك اصل بي ريشه بود كه من كوركورانه ياد گرفته
بودم و معناي واقعي پدر و قدرت او را نمي فهميدم . و البته مقصر اصلي خانواده بود كه به من ياد
نداده بود.
به خاطر رتبه و سواد خوبم به راحتي در آموزشگاه هاي علمي شروع به تدريس كردم و شاگرد
خصوصي زيادي هم پيدا كردم و موفق هم شدم.
و روز به روز گستاخي ام زياد تر مي شد و البته من اين گستاخي را اعتماد به نفس تعريف مي كردم و
 گمان مي كردم دارم آدم با اعتماد به نفسي مي شوم و جالب اينجاست كه روند اين پيش رفتن
بسيار سريع اتفاق مي افتاد و من بعد از يك سال و نيم با افتخار تمام وارد شهرم شدم و بدون
 توجه به نگاه متعجب اطرافيان بعد از چند روز به بهانه اين كه در تهران كار و درس و
 زندگي دارم به تهران برگشتم .
 و البته چالش هاي بين من و پدر و مادرم در اين مدت از حوصله شما خارج خواهد بود .
 و خلاصه اين كه آنها چاره اي جز تسليم در برابر نسل جديد و تحولاتش نداشتند.
و در اين معاشرت ها و دوستي ها و مهماني ها به من سيگار تعارف شد ! ژست هاي و اداهاي خاص
اين قشر برايم جالب بود و البته همه اين دوستان مي گفتند ما فقط توي مهماني ها براي اين كه
خوش باشيم سيگار و مشروب استفاده مي كنيم و بعد از مهماني كه ديگر خبري نيست لذا
 با اين چند مهماني كه اعتياد به وجود نمي آيد!
و البته قصه تلخ اعتياد به مواد مخدر كه در سرتاسر وبلاگ شما و امثال شما آمده است براي
من و دوستم تكرار شد!
بدون آن كه ما خودمان متوجه آلوده شدنمان بشويم.
البته من الان يك مهندس هستم ولي يك مهندس معتاد و بي انگيزه !
آن موفقيت و افقي را كه در گذشته براي خودم مي ديدم الان در پيش رو ندارم.
فقط كار مي كنم تا روزگار را بگذرانم و دستم جلوي خانواده ام دراز نباشد.
انگيزه درخشيدن و خدمت به ملت و مايه افتخار خانواده و خودم بودن را از ياد برده ام.
علم و سواد و استعداد من حالا فقط در اين خلاصه شده كه مدركي را با نمره بالا بگيرم و كار كنم تا
 امرار معاش نمايم و خارج از اين محدوده ديگر برايم آرزويي باقي نمانده است.
و دلخوشي ام نيز فقط چند دوستي هستند كه بدتر از من هستند و خانواده هم كه شايد گاه گاهي يادي
از من بكنند و فقط سركوفت بزنند و بروند و مدام بگويند ترشيده شده اي و ...
البته خانواده ام هنوز به اعتياد من پي نبرده اند واين جاي شكرش باقيست.
حالا من يك معتاد هستم البته اعتيادم آن قدر نيست كه تابلو باشم و كسي بفهمد ولي خودم مي دانم كه
وابستگي ام روز به روز بيشتر مي شود و روزهاي بد در انتظارم هست.
لذا نزد يك مشاور رفتم و با كمك او بود كه فهميدم مشكل من كجا بوده است.
آري اگر خانواده من را درست تربيت مي كرد. من و امثال من يعني جامعه درست تربيت مي شديم.
 در نتيجه نگرش جامعه نسبت به شخصيت افراد درست مي شد و در جامعه اي سالم ديگر جايي
براي عرض اندام معيار هاي بي اساس وجود نداشت و آنهايي مي درخشيدند كه انسان و با اخلاق بودند.
متاسفانه امروز معيارهاي درخشش همه چيز هست جز انسانيت و اخلاقيات!!
البته من حالا كه به يك نوع تجربه تلخ رسيده ام مي فهمم كه چقدر نادان بوده ام و چقدر بي ريشه و بي
تربيت بوده ام كه با كوچكترين نسيم از جا كنده شدم و سقوط كردم
حالا هم خيلي در تلاش هستم كه خودم را نجات بدهم ولي تا كنون كه موفق نشده ام زيرا قدرت اعتياد
 بيش از آن است كه تصور كنيد.
متاسفانه خيلي از جوان ها فكر مي كنند اگر به دام اعتياد افتادند مي توانند ترك كنند ولي مشكل
اين جاست كه درصد بسيار ناچيزي مي توانند در اين مبارزه پيروز شوند لذا افرادي هم كه
 گرفتار مي شوند قاعدتا" افراد سست اراده بوده اند وگرنه كه مبتلا نمي شدند پس وعده ترك
اعتياد براي اينان خيلي مضحك به نظر مي رسد.
اين حرفها را براي شما نوشتم هر چند مي دانم شايد تكراري باشد چون خيلي ها مثل من چنين
سرگذشتي داشته اند ولي خواستم به نوعي هم با گفتن اين كلمات خودم را سبك كنم و هم شايد
تلنگري باشد براي حتي يكي از خواننده هاي شما.
و آرزوي من اين است كه در جامعه ما هم والدين و هم مسئولين ياد بگيرند چگونه كودكان را درست
 تربيت كنند كه وقتي از نظر جسمي بزرگ شدند و به تنهايي وارد اجتماع شدند هرگز تحت تاثير
 محيط و شرايط از اصول خود بر نگردند و بتوانند محكم و با اصالت راه خودشان را طي كنند.
به اميد آن روز
 

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: